یار دل

دردو دل

یار دل

دردو دل

راز من

هیچ جز حسرت نباشد کار من   

بخت بد . بیگانه ای شد یار من  

بی گنه زنجیر بر پایم زد  

وای از این زندان محنت بار من  

وای از این چشمی که می کاود نهان  

روز و شب در چشم راز مرا  

گوش بر در می نهاند تا بشنود  

شاید ان گمگشته اواز مرا  

گاه می پرسد که ( اندوهت ز چیست 

فکرت اخر از چه رو اشفته است  

بی سبب پنهان مکن این راز را  

درد گنگی در نگاهت پنهان است ) 

گاه می نالد نزد دیگران  

گاه می گوید .کو اخر  چه شد  

ان نگاه مست  و افسو نکار تو ؟ 

گاه می خواهد که با فریاد خشم  

زین حصار راز بیرونم کند 

 

 

  

 بی صدا نالم که:( این است انچه هست  

خود نمی دانم  که اندوهم ز چیست.........

نظرات 6 + ارسال نظر
مهسا پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 01:05 http://deleasemooni.blogsky.com

خیلی خیلی قشنگ بود...

مهسا یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 12:34 http://deleasemooni.blogsky.com

آپم گلم...

مهسا سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 22:40 http://deleasemooni.blogsky.com

من آپم..بیا نظراتم بگو

مسعود چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 20:12 http://greenoranoos.blogsky.com/

سلام
شعر زیبایی بود

من تحت تاثیر قرار گرفتم

مهسا شنبه 10 اردیبهشت 1390 ساعت 19:39 http://deleasemooni.blogsky.com

آپم عزیزم...بیا ..نظراتم بگو

دریا جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 22:59 http://zinat.blogsky.com

سلام وبلاگ جالبی دارید.

نظر لطف شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد