رویایی کوتاه . در یک شب بی فردا
من امشب تا صحر خوابم نخواهد برد !
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنا ی تو سر شار است
زمان . در بستر شب خواب و بیداری است
هوا ارام . شب خاموش . راه اسمان باز ...
خیالم چو کبوتر های وحشی می کند پرواز ..
رود انجا که می بافد کولیهای جادو . گیسوی شب را
همان جا
که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند :
همان جا ها . که اخترها ببام قصر هه .مشعل می افروزند
همان جاها .که پشت پرده شب . دختر خورشید
فردا را می اراید .
همین فردا ی افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که روز دیدار است همین فردا !
همین فردا. همین فردا ...
سلام دوست خوبم




روز پدر پیشاپیش به تو ربطی نداره.
تو که هنوز پدر نشدی
سلام دوست عزیزم.

عاشق کی شدی؟؟
چرا بهش نمی گی دوستش داری؟
عاشق !!!!!
خیلی قشنگ بود



منم آپم بیا
انقدر این شعرتو خوندم تا روز دیدار منو عشقم هم رسید


منم آپم بیا نظراتم بگو
سلام خدارو شکر
سلام من آپم بیا نظراتم بگو
راستی خط دوم شعرت اشتباه نوشتی ((صحر)).. سحر درسته
mersiiii
hala bayad zaye koooniii