یار دل

دردو دل

یار دل

دردو دل

می نویسم از خدایی که  خیلی بزرگه  

بزرگیش به وسعت دریا  

به وسعت اسمانو کهکشانهاش  

خدایا انقدر بزرگو بخشنده هستی که این هعا کم ترین مثل هایی هست  

که من برای بزرگیت به کار میبرم  

خدایا بزار یکم از ما ادم ها برات بگم  

بگم ما چه کار ها تو این دنیا می کنیم  

خدایا اگه راستشو بخوای ما ادم ها اصلا ادم  نیستیم  

ما ادم ها خیلی بی رحمیم  راستی خدا اون موقع که مارو افریدی ما این جوری بودیم ؟؟؟  

خلاصه ما ادم ها فقط بلدیم دروغ بگیم .سر همو شیره بمالیم . 

یا مهمتر از اون دل همدیگرو بشکنیم  

دلهایی رو که خیلی مهربونن .  

خدایا ما ها فقط  دوست داریم بر همدیگه برتر باشیم  

یا بهتر بگم فرمان روا باشیم  

چرا این ادم ها نمی فهمند ما یه فرمانروا  داریم که اونم تویی خدا  

خدایا اینهایی که گفتم فقط یه ذره از گناهامون از بدبختی ها مون از درد هایی  

که ما به همدیگه میدیم  .  

خدایا به داد ما ادم های بدبخت برس .  

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از   

نگاهش می توان  خواند اما اکنون اگر فریاد هم  

بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که  

سکوت کرده ایم  سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست  

دنیا را ببین ... بچه بودیم  از اسمان باران می امد  

بزرگ شده ایم  از چشمهایمان می اید!!  

بچه بودیم درد هایمان را به هزار ناله می گفتیم  

همه می فهمیدند  بزرگ شده ایم درد دل را به هزار زبان می گوییم ... ولی این بار افسوس که دیگه هیچ کس نمی فهمد ... 

 دوستت دارم ...  

سلام  

من دوباره امدم  

اما مثل اون موقع نیستم  

یعنی چی!!  

یعنی دیگه نگران  نیستم.اشفته نیستم . تنها نیستم . و...  

تازه معنیه واقعیه دوست داشتن و فهمیدم  .

شعر چشمان تو

رویایی کوتاه . در یک شب بی فردا  

من امشب تا صحر خوابم نخواهد برد  ! 

همه  اندیشه ام اندیشه فرداست  

وجودم از تمنا ی تو سر شار است  

زمان . در بستر شب خواب و بیداری است  

هوا ارام . شب خاموش . راه اسمان باز ...  

خیالم چو کبوتر های وحشی می کند پرواز ..  

رود انجا که می بافد کولیهای جادو . گیسوی شب را  

همان جا  

که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند :  

همان جا ها . که اخترها  ببام قصر هه .مشعل می افروزند  

همان جاها .که پشت پرده شب . دختر خورشید  

فردا را می اراید  .   

همین فردا ی افسون ریز رویایی  

همین فردا که راه خواب من بسته است  

همین فردا که روی پرده پندار من پیداست  

همین فردا که روز دیدار است همین فردا !  

همین فردا. همین فردا ...  

چه شده ای دل ؟

خود را چنین اسان فراموش کردی ؟  

تنهای  تنها  

خاموش خاموش  ؟ 

دیگر نمی نالی بدان شیرین زبانی ! 

دیگر نمی گویی حدیث مهربانی  

دیگر نمی خوانی سرود جاودانی  

دست زمان .نای تو بسته است   

روح تو خسته است  

تارت گسسته است ! 

این دل میلرزد میان سینه تو  

این دل که دریا ی وفا و مهربانی است  

این دل که جز با مهربانی اشنا نیست  

این دل . دل تو .دشمن تست  

زهرش شراب جام رگهای  تن تست  

این مهربانی  ها . هلاکت می کند . از دل حذر کن  

از دل حذر کن !