-
گورستان تردید...
دوشنبه 11 بهمن 1389 11:51
ببین.امروز . تنهایی دلهامان چه غمگین است هوای بی کسی هامان. چه سنگین است کسی اینجا سخن از شادی انسان نمی گوید و شادی در در میان سینه ها .افسانه ای دور است کسی دیگر کسی را نمی فهمد و دنیای صداقت پوچ و بی رنگ است دلم . بوی و هوای چشم ای پر اب می خواهد در این شب های غم . مهتاب می خواهد دلم... سبزی جنگل . ابی دریا. و کوچ...
-
رفتی و ...
یکشنبه 10 بهمن 1389 18:11
اسمان دیدم به حالم گریه کرد در خیالم. بر خیالم گر یه کرد من گرفتم چون ترا اغوش خویش او بر این فکر محالم گریه کرد رفتی و قلبم دوباره پر گرفت چشم هایم . گریه ها از سر گرفت رفتنت را دیده بودم خوب من لیک عشق تو ز من باور گرفت ...
-
گاهی می اندیشم به تو
یکشنبه 10 بهمن 1389 17:50
دیگرنمی دانم چرا.دل در کمین شیشه هاست جان ودل من برده ای. اما تنم از تو جداست روزی که تو کردی سفر.گفتم که از ره می رسی من مانده م و صد انتظار .با حسرت و دلواپسی گاهی می اندیشم به تو . وقتی که قلبم خسته است صد اسمان در پیش روست امااما دو بالم بسته است. گاهی می اندیشم به تو. وقتی که نوری میرسد وقتی مسافر بی رمق از راه...