یار دل

دردو دل

یار دل

دردو دل

چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد

این روزا درسرزمینی زندگی میکنم،

که دویدن سهم کسانیست که نمیرسند،
و رسیدن سهم کسانیست که نمی دوند..!

سال ها رفته و باز
 تپش گرم ترین خاطره ها
 می فشارد دل خاموشم را
 به تو می اندیشم
 و به آن ثانیه هایی که گذشت
 و به بی تابی قلبی که شکست
 تو بیا باران باش
 و بر این تازه گل خسته ببار
 تو بیا آتش باش
 تو بیا جاری باش
 تو بیا باور کن
 عشق هم حس غریب تپش آینه هاست
 تو بیا آینه باش

یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !
در برابرش مسئولیم ...
در برابر اشکهایش ؛
شکستن غرورش ،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ....
واگر یادمان برود !
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،
واین بار ما خود فراموش خواهیم شد ...

خوش به حال اسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره...  

به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ...میباره و میباره و... 

انقدر میباره تا ابی شه... افتابی شه ...!!!  

کاش ... کاش میشد مثل اسمون بود ... 

کاش میشد وقتی دلت کرف اوقدر بباری تا بلاخره افتابی شی ...  

بعد شم انگار نه انگار که بارشی بوده.