روزی مجنون از سجاده شخصی عبور کرد مرد نمازش را شکست و گفت مگر کوری ؟
در حال رازو نیاز با خدایم هستم . مجنون گفت: عاشق بنده ای هستم و تورا ندیدم : اما تو چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی؟!