یار دل

دردو دل

یار دل

دردو دل

دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست
و شروع کرد به شمردن: یک...دو... سه ...چهار.....
دخترک رفت پنهان شود

آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،

برّه شد و با گرگ رفت

پسرک قصه هنوز می شمارد...

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد شنبه 1 مهر 1391 ساعت 18:01 http://geyhan.blogsky.com

بهترین هدیه خدامند به بندگانش تقدیر است .

فاطمه شنبه 1 مهر 1391 ساعت 18:34 http://deleman43.blogsky.com/

یگانه دوشنبه 10 مهر 1391 ساعت 16:27

خودش کرم داشت. میخاست بره نشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد