ته فنجان قهوه ام
کف دستم
یا پیشانی ام را ببین!
چیزی نمی بینی؟
مثلا خطی
حرفی
یا چیزی که بتوان “تو” را
به “من” نسبت داد ؟!
یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس میکردیم...
میکشیدیم رو تخته...
فکر میکردیم خیلی تمیز شده...
بعد که تخته خشک میشد میدیدیم چه گندی زدیم
الان همین حسو نسبت به زندگیم دارم!!!!
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشمهایت
این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد
آقا بیا تا این شکسته کشتی ما
آرام راه ساحل دریا بگیرد
اقا بیا تا کی دو چشم انتظارم
شبهای جمعه تا سحر احیا بگیرد
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد
آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد