یار دل

دردو دل

یار دل

دردو دل

تو مرا می فهمی  

 

من تو را می خواهم  

 

و همین ساده ترین قصه یک انسان است  

 

تو مرا می خوانی  

 

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم  

 

و تو هم می دانی  

 

تا ابد در دل من می مانی  

 

زن ها علاقه زیادی به ریاضیات  دارند . زیرا انها  

سن خود را تقسیم بر دو .قیمت لباس هایشان را ضرب در دو .  

حقوق شوهرشان را  ضرب در سه می کنند و پنجاه  

سال هم بر سن بهترین دوستان خود می افزایند .

من با عشق قرار زندگی مسالمت امیز گذاشته ام  

که نه او مرتبا مرا دنبال کند و نه من از او فرار کنم  

تا زمانی که سرنجام به هم برسیم . 

 

یک شب

یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وصو در کوچه لیلا نشست 

عشق ان شب مست مستش کرده بود فارق از جام الستش کرده بود  

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای  

خسته ام  ز این عشق دل خونم نکن  

من که مجنونم  

تو مجنونم نکن  

مرد این بازیچه دیگر نیستم  

این تو  و لیلا تو .من نیستم  

گفت ای دیوانه لیلایت منم   

در رگت پنهان و پیدایت منم  

سالها با جورلیلا ساختی  من کنارت بودمو مرا نشناختی  

 

راز من

هیچ جز حسرت نباشد کار من   

بخت بد . بیگانه ای شد یار من  

بی گنه زنجیر بر پایم زد  

وای از این زندان محنت بار من  

وای از این چشمی که می کاود نهان  

روز و شب در چشم راز مرا  

گوش بر در می نهاند تا بشنود  

شاید ان گمگشته اواز مرا  

گاه می پرسد که ( اندوهت ز چیست 

فکرت اخر از چه رو اشفته است  

بی سبب پنهان مکن این راز را  

درد گنگی در نگاهت پنهان است ) 

گاه می نالد نزد دیگران  

گاه می گوید .کو اخر  چه شد  

ان نگاه مست  و افسو نکار تو ؟ 

گاه می خواهد که با فریاد خشم  

زین حصار راز بیرونم کند 

 

 

  

 بی صدا نالم که:( این است انچه هست  

خود نمی دانم  که اندوهم ز چیست.........