یار دل

دردو دل

یار دل

دردو دل

زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید ...
سرعت خوشبختی بسیار کم است ...
تا زندگی ات لود شود ... عمرت تمام شده ... !!!

یک داستان جالب

یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران دنج رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند.
یک زن جادوگر که از آنجا می گذشت وارد رستوران شد و سر میز آنها رفت و گفت: آه شما زوجی مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادارموندید ، برای همین هرکدام از شما می تواند آرزویی کند و من با کمک دانشی که دارم آن را بر آورده کنم!
خانم گفت:وای خدای من  ! من می خواهم به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم. جادوگر وردی خواند و ناگهان :دو  بلیط  خطوط مسافربری قطر ایرویز در دستان زن ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود تا آرزو کند، چند لحظه فکر کرد و گفت: خب، همسرم تو خیلی مهربانی اما چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم پیش میآید ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
 خانم و زن جادوگر واقعا جا خوردند ولی  چه میشد کرد؟
زن جادوگر وردی خواند و ناگهان: 
 
آقا 92 ساله شد! 

دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست
و شروع کرد به شمردن: یک...دو... سه ...چهار.....
دخترک رفت پنهان شود

آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،

برّه شد و با گرگ رفت

پسرک قصه هنوز می شمارد...

چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد

این روزا درسرزمینی زندگی میکنم،

که دویدن سهم کسانیست که نمیرسند،
و رسیدن سهم کسانیست که نمی دوند..!