زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید ...
سرعت خوشبختی بسیار کم است ...
تا زندگی ات لود شود ... عمرت تمام شده ... !!!
زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید ...
سرعت خوشبختی بسیار کم است ...
تا زندگی ات لود شود ... عمرت تمام شده ... !!!
دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست
و شروع کرد به شمردن: یک...دو... سه ...چهار.....
دخترک رفت پنهان شود
آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،
برّه شد و با گرگ رفت
پسرک قصه هنوز می شمارد...
چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد