-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مهر 1391 01:10
زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید ... سرعت خوشبختی بسیار کم است ... تا زندگی ات لود شود ... عمرت تمام شده ... !!!
-
یک داستان جالب
سهشنبه 4 مهر 1391 20:19
یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران دنج رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند. یک زن جادوگر که از آنجا می گذشت وارد رستوران شد و سر میز آنها رفت و گفت: آه شما زوجی مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادارموندید ، برای همین هرکدام از شما می تواند آرزویی کند و من با کمک دانشی که دارم آن را بر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهر 1391 17:53
دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن: یک...دو... سه ...چهار..... دخترک رفت پنهان شود آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند، برّه شد و با گرگ رفت پسرک قصه هنوز می شمارد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریور 1391 19:27
چه کسی حرف مرا می فهمد؟ چه کسی درد مرا می داند؟ در پس پرده ی اشک چشمم چه کسی راز مرا می خواند؟ چه کسی واژه ی تنهایی را در دل غم زده ام می بیند؟ با سر انگشت محبت چه کسی قطره ی اشک مرا می چیند سال ها غیر خداوند بزرگ هیچ کس از غمم آگاه نبود توشه ی زندگیم در همه عمر جز غم و غصه ی جان کاه نبود مرگ یک روز و یا یک شب سرد چشم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1391 23:21
این روزا درسرزمینی زندگی میکنم، که دویدن سهم کسانیست که نمیرسند، و رسیدن سهم کسانیست که نمی دوند..!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1391 23:12
سال ها رفته و باز تپش گرم ترین خاطره ها می فشارد دل خاموشم را به تو می اندیشم و به آن ثانیه هایی که گذشت و به بی تابی قلبی که شکست تو بیا باران باش و بر این تازه گل خسته ببار تو بیا آتش باش تو بیا جاری باش تو بیا باور کن عشق هم حس غریب تپش آینه هاست تو بیا آینه باش
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریور 1391 01:02
یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم ! در برابرش مسئولیم ... در برابر اشکهایش ؛ شکستن غرورش ، لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش .... واگر یادمان برود ! در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ، واین بار ما خود فراموش خواهیم شد ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریور 1391 00:07
خوش به حال اسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ...میباره و میباره و... انقدر میباره تا ابی شه... افتابی شه ...!!! کاش ... کاش میشد مثل اسمون بود ... کاش میشد وقتی دلت کرف اوقدر بباری تا بلاخره افتابی شی ... بعد شم انگار نه انگار که بارشی بوده.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1391 20:04
خدا جون خدا جوووووووووووووووووووووووون اخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخه چرا ما ادما خیلی زود دل یکیو که دوستش داریم میشکونیم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1391 17:34
می خواهم برگردم به روزهای کودکی : آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود... عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد... بالاترین نــقطه ى زمین ، شـانه های پـدر بــود... بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند... تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند... تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود... و معنای خداحافـظ ،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1391 13:25
بعضی آدمها یهو میان... یهو زندگیت و قشنگ میکنن... یهو میشن همه ی دلخوشیت... یهو میشن دلیل خنده هات... یهو میشن دلیل نفس کشیدنت..! بعد همین جوری یهو میرن... یهو گند میزنن به آرزوهات... یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و همه ی اشکات... یهو میشن سبب بالا نیومدن نفست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1391 13:08
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن … به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 شهریور 1391 00:16
همین حالا رو به آسمان کن و از آنکه تو را آفریده و تو را نیرومندترین موجود هستی قرار داده و تو را عاشقانه دوست دارد، از بابت هر آنچه به تو داده تشکر کن . . . خدایا عاشقتم . . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 شهریور 1391 19:57
اوست که در انتظار تواست تا پردهی غیبت را بدری و چهرهی دلآرایش را به مشاهده بنشینی او غائب نیست؛ از هر حاضری حاضرتر است این تویی که غائبی، تو باید حاضر شوی، او منتظر توست
-
وقتی....
دوشنبه 20 شهریور 1391 00:59
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم . وقتی که دیکر رفت من به انتظار امدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم . وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من اغاز شدم. و چه سخت است . تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است . مثل تنها مردن است! چه زیباست رویای تنهایی!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 شهریور 1391 00:32
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت خدایا دوست دارم تو دوهفته به دوتا از ارزو ها رسوندی منو خدایا خیلی بزرگی خدایا میخوام از خوشحالی داااااااااااااااااااااااااااددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد بزنممممممممممممممممممممممممممممممم
-
تاریکی و سکوت
دوشنبه 15 خرداد 1391 20:42
دیشب در لابه لای خاطراتم باز به اسمت رسیدم و دوباره تمامیه خاطراتت رو به یاد آوردم.شروع کردم به مرور خاطرات تلخ وشیرین ولی به ناگاه به جایی رسیدم که دیگر خبری از خاطره ای شیرین نبودوهرخاطره تلختر از خاطره ی قبلی بود.خاطرات را به انتها رساندم ولی به ناگاه به سیاهی رسیدم وسکوتی وهم انگیز.دیگر هیچ پیدا نبود....در تاریکی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خرداد 1391 20:23
بارالها برای همسایه ای که نان مرا ربود نان، برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی، برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم . دکتر علی شریعتی
-
در انتهایه رویا
جمعه 9 دی 1390 00:20
از این شب های بی پایان، چه می خواهم به جز باران که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده... به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند نه همدردی، نه دلسوزی، نه حتی یاد دیروزی... هوا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذر 1390 13:39
جان بلانکارد از روی نیمکت برخاست و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ گل سرخی برای محبوبم...او از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود.او با برداشتن کتابی از قفسه یک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آذر 1390 13:27
خدایا باز میخواهم پر گیرم ز عشق باز می خواهم که جان گیرم ز شور لحظه های درد را پس میزنم میروم تا بشکنم سد غرور می نشینم روبه رویه عاطفه خویش را محو نگاهت می کنم مثل شبنم در قیام لاله ها عمر را وقف پگاهت می کنم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آذر 1390 02:31
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،آدمی را همواره در پی گم شده اش،ملتهبانه به هر سو می کشاند ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 آبان 1390 20:19
سلاممممممممممممممممممممممممم دوباره من امدم سلام بچه هایه باحال زندگی را از نام تو بردم ز =زاویه نگاه تو ن =نوای کلام تو د =درگاه ابروی تو گ =گیسوی پریشان تو ی =یار همیشگی من
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهر 1390 22:57
پاییز شود و دل ما هم مثل پاییز برگ هاش پر پر شد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهر 1390 23:44
گاهی مرا صدا بزن .حال به هر بهانه ای بگذار عادت شود .دل تو را صاحب خانه ای وقتی صدایم می کنی . پر واکن از فرزانگی بیتاب شو مانند من . گویی تو هم دیوانه ای ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهر 1390 00:13
خسته ام نمیدونم چی بنویسم از چی بگو یا از کجا شرو کنم نمیدونم چم شده چیکار دارم میکنم خدا جون روسیا ام هروقت تنها میشم یا به یه مشگلی بر می خورم به تو رو میارم . ار منم اون روسیا دوباره کمک میخوام ازت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریور 1390 23:27
برایت چه بنویسم از مهری که در رود خانه قلبم جاریست یا از طوفان سهمگینی که در دلم غوغایی به پا کرده و از اوراقی که سطر به سطر نام تو و عشق تو را در خود جای داده ای مهربان ترین . دفترم صد برگ دارد و من صفحه رابا نام تو و یاد تو پر کرده ام سر انجام به زیبا ترین نکته هستی رسیدم . ای مهربان ترین مهربانان . دوست دارم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریور 1390 22:58
سلام امشب داشتم با خودم صحبت می کردم یه وقت فکر نکنیدا من دیونه اما !!! داشتم می گفتم به خودم .تا حالا شده برایه یه چیزی که خیلی دوستش داریم دعا کنیم . ؟؟؟ اونم از ته ته ته دلت ؟؟؟ موندم جواب خودمو چی بدم ؟؟؟ به خودم گفتم .اخه تو تا حالا دعا کردی ؟؟؟ گفتم اره. وقتی دوم دبستان بودم وقتی که خواستن کار نامه رو بدن دعا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریور 1390 17:15
هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی اخه چرا خیر سرم امروز تولد منه هیچکی عین خیالش نیست یه تبریک خشک و خالی به ما بده .هیچکی مارو دوست نداره .
-
اشک
چهارشنبه 16 شهریور 1390 23:20
اشک ، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازان ترین ایمان و داغ ترین اشتیاق و تب دارترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند و قطرهای گرم شدهاند، نامش اشک؟ کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است و مرگ عزیزی قلبش را میسوزاند،...